مرکز نشر آثار و شعرهای آمنه نقدی پور
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی  
لینک های ویژه

داستان کوتاه



دختر حسود

سامانتا دختری مرفه و نازپرورده بود، که از بچگی هرچه می خواست پدر و مادرش در اختیارش میذاشتند، به همین خاطر، بسیار پر توقع و پر ادعا بود و با وجود زندگی راحتی که داشت آدمی بسیار پر خشم و حسود بود و در عین اینکه چیزی کم نداشت، همیشه حسرت داشته های دیگران در دلش بود.
او دوستی به اسم شانل داشت، شانل دختری جذاب، زیبا، با استعداد، موفق و شاد بود و همیشه لبخندی بسیار زیبا بر لب داشت، که لبخندش ناخودآگاه خشم سامانتا را بر می انگیخت.
سامانتا همیشه به شانل حسادت می کرد
چون شانل شاگرد اول بود و سامانتا شاگرد دوم
شانل قد بلند و سفید بود و سامانتا سبزه رو
شانل چشمان روشن داشت و سامانتا چشمان تیره
سامانتا با اینکه دختری زیبا و برازنده بود به زیبایی شانل بی نهایت حسادت می کرد و چون ذاتا حسود بود به اکثر آدمهایی که می دید حسادت می کرد
یک روز سامانتا و شانل توی حیاط دانشگاه قدم می زدند،
از دور دیانا و میشل را دیدند، دیانا از دوستان صمیمی سامانتا و شانل بود و تازه با میشل نامزد شده بود،وقتی به هم نزدیک شدند، سامانتا نگاهی از روی خشم و غضب به اون دو نفر انداخت و از هم رد شدند،شانل متوجه تغییر حالت سامانتا شد و با نگاهی تیزبینانه به او گفت: اتفاقی افتاده؟
سامانتا آهی از سر حسرت کشید و گفت: خوش به حال دیانا،اون خیلی خوشبخته
شانل با تعجب به سامانتا نگاه کرد و گفت:
سامانتا این چه حرفیه؟ حال خوب و بد آدما را از روی ظاهرشون نبین، تو نباید از جمله ی "خوش به حال این و اون" استفاده کنی، اول اینکه معنی حسادت می ده و بعد اینکه اگه اون فرد بدبخت باشه، دقیقا شرایط اون آدم برات پیش میاد، شاید در عمق زندگی دیانا دردی باشه که با آه حسرتی که الان به اون کشیدی دقیقا به سرنوشتش دچار بشی
سامانتا به حرفای شانل فکر نکرد و گفت: من نمی فهمم تو چی می گی!
شانل گفت: آخرش یه روزی می فهمی الان چی بهت گفتم
فردای اون روز رو به روی دانشگاه پسری بسیار زیبا، قد بلند، چهارشانه که حتی از دور هم زیبایی و قد و بالایش خیره کننده بود، به شانل رز قرمزی داد، توی گوشش چیزی گفت و با محبت لبخندی به هم زدند و بعد سوار خودروی سانتافه اش شد و رفت...
سامانتا از دور این صحنه را دید و شروع کرد به گریه زاری و یک لحظه دنیا روی سرش آوار شد، از ته دل گفت:خوش به حال شانل، اون همه چیز داره، زیبایی، هوش، استعداد، الانم که دیدم یه عاشق سینه چاک داره، اونم چه عاشقی! در همین فکر و خیال ها بود که شانل به او نزدیک شد.
شانل با لبخندی عمیق به سامانتا نزدیک شد،از سامانتا پرسید:چرا عصبانی هستی؟
سامانتا:امروز با دیانا دعوا کردم
شانل:باور نمی کنم، تو که ۱۰ دقیقه پیش حالت خوب بود!چرا یکدفعه اینطوری شدی؟
سامانتا:نه چیزی نیست، اصلا تو توهم زدی، من اصلا ناراحت نیستم! تو اینطوری فکر می کنی، تو یه آدم متوهمی، حال من اصلا به تو ربطی نداره
شانل از تغییر حالت سامانتا خیلی تعجب کرد،از اون روز به بعد سامانتا رفتارهای عجیب و پرخاشگرانه از خودش بروز داد، با صدای بلند حرف می زد و با صدای بلند می خندید و نگاهش پر از خشم و عقده شد.رفتارش با شانل تغییر کرد، باهاش با کنایه و تحقیر صحبت می کرد و حتی با دیدن عکس شانل بهش فحش می داد و بهش حسودی می کرد و حس رقابت با شانل تمام وجودش را تسخیر کرد.اون تمام عکسایی که از شانل داشت را گذاشت جلوش و سعی کرد مثل شانل نگاه کنه، مثل شانل بخنده، مثل شانل حرف بزنه، مثل شانل راه بره، مثل شانل لباس بپوشه، تمام فکر و خیالش شد شانل،جلوی آینه که می رفت مثل جادوگر داستان سفیدبرفی خطاب به آینه می گفت:آینه من خوشگل ترم یا شانل؟ و بعد با کلی عقده جواب خودشو می داد و می گفت: معلوم من خوشگل ترم، اصلا مگه شانل کیه؟!
سامانتا هر روز به مادرش می گفت:خوش به حال شانل کاش من جای اون بودم و ورد زبانش شده بود خوش به حال شانل...خوش به حال شانل...
و این وسط روزگار هم بی کار ننشست...
از اونجایی که، کائنات هرچیزی که آدم از ته دل حسرتش را بخوره، توی کاسه آدم می ذاره و به آدم حسود وفا نمی کنه، یه روز صبح، وقتی سامانتا از خواب بلند شد، دچار دل درد و دل پیچه شدید شد و فریادی بلند کشید و از درد به خود می پیچید، پدر و مادرش وقتی حال خرابش را دیدند، خیلی سریع با اورژانس تماس گرفتند و راهی بیمارستان شدند و معلوم شد که هر دو کلیه اش به دیالیز احتیاج داره، بعد از دیالیز پرستاری که از سامانتا مراقبت می کرد ازش پرسید: موهات خیلی کم پشته! دلیل ریزش موهات چیه؟ نظافتچی امروز صبح به من گفت بیمار تخت ۴ ریزش موی غیرطبیعی داره
سامانتا گفت: یک ماهه قفسه سینه ام تیر می کشه و سینه ام می سوزه و درد شدیدی احساس می کنم، موهام به شدت می ریزه، اوایل فکر کردم، به خاطر استرس و گریه زیاد و بغض طولانیه ولی الان مطمئنم دلیل دیگه ای داره؛ پرستار از پزشک متخصص خواست برای سامانتا آزمایش خون بنویسه، و مشخص شد سرطان داره، مادر سامانتا وقتی فهمید از هوش رفت و دیگه به هوش نیومد، چون عاشق دخترش بود و پدرش به جنون مبتلا شد.
تمام این اتفاقات در کمتر از یک ماه افتاد، بعد از اینکه سامانتا از ته دل آرزو کرد، مثل شانل باشه و با تمام وجود حالی مثل حال شانل از خدا خواست.
سامانتا وقتی از بیمارستان مرخص شد و بعد از تمام اون اتفاقات تلخ، با شانل تماس گرفت و از تمام اتفاقات تلخ زندگیش گفت.شانل یک روز عصر به عیادت سامانتا رفت و اولین جمله ای که به سامانتا گفت این بود:
چقدر یکدفعه سرنوشت تو شبیه سرنوشت من شد...
سامانتا خیلی تعجب کرد، گفت سرنوشت من شبیه سرنوشت تو شد! منظورت چیه؟ تو که خیلی خوشبختی!
شانل با بغض از زندگی اش گفت:
دو سال پیش همه چیز داشتم، پدر، مادر، همسر، یک خانواده کامل، سرمایه، فرزند، شغل، سلامتی و تمام چیزایی که هر دختری حسرتش را داره ولی فقط یکبار توی زندگیم خوشبختیمو توی سر آدمی که همه چیزم، از صدقه سر اون بود کوبیدم، شاید آه کشید، شایدم خدا به خشم اومد ،چون آدمی نبود که آه بکشه، و من فقط به خاطر اینکه آدم دلپاکی بود و نمک دستشو نشناختم، بدبخت شدم، از اون لحظه بدبختیام شروع شد
اول همسرم و دخترم از دنیا رفتند، بعد مادرم،بعد سرطان لعنتی اومد و افتاد به جونم و همه چیزمو گرفت ولی من سرطان را شکست می دم ، من اینقدر محکم ایستادم در برابرش که حتی از ظاهرمم معلوم نیست که مبتلا به سرطانم!با تمام مشکلاتم نا امید نشدم و دارم با سرطان می جنگم
سامانتا گفت: خوش به حالت شانل چقدر امیدواری! ولی یه دفعه به خودش اومد! فهمید چه اشتباهی کرده و زبونش را گاز گرفت و گفت: من چه آدم احمقی هستم من نباید به تو می گفتم خوش به حالت! من هرچی کشیدم از حسادتم بوده.
شانل وقتی تاسف سامانتا را دید شال و کلاه کرد و قصد رفتن، نیم خیز شد که خداحافظی کنه، گفت من دیگه باید برم برادرم منتظرمه، با گفتن این جمله چیزی به ذهنش رسید؛
نگاهی ریزبینانه به سامانتا کرد و گفت: راستی سامانتا اون آقایی که یک ماه پیش جلوی دانشگاه یه شاخه گل بهم داد را یادته؟ می دونی اون آقا کی بود؟ سامانتا که دچار شوک شده بود با بهت و حیرت گفت: نه!
شانل گفت: برادرم بود، اون یه شاخه گل به من داد، تا به تو بدم، می خواستم اون روز از تو برای برادرم خواستگاری کنم اما تو بدترین حرف ها را نثار من کردی اون روز واقعا دلم شکست...
سامانتا ناباورانه به شانل نگاه کرد، بغضش ترکید، تمام بدنش مثل بید می لرزید، گریه امانش را برید، خودشو در آغوش شانل انداخت، وقتی دید با حسادت بی جا چه ظلمی به خودش کرده و با آه سردی که بارها به زندگی شانل کشیده، عمر و سرنوشتش را بر باد داده، ساعت ها دیوانه وار گریست و بین گریه و ضجه گفت کاش اون روز به حرفت گوش می کردم شانل و جمله ی "خوش به حالت" را هرگز تکرار نمی کردم تا حال خوش خودمو تبدیل به این حال بد نمی کردم، کاش به حرفت گوش می دادم شانل، تا روزگار مجبور نمی شد به زور این حرفو توی گوشم فرو کنه.
نتیجه اخلاقی: حسادت فقط دنیای آدم حسود را ویران می کنه و بس

نویسنده: آمنه نقدی پور

از کتاب مجموعه داستانهای کوتاه آمنه نقدی پور


برچسب‌ها: داستان کوتاه, داستانک, قصه, داستان بلند
[ جمعه ۱۴۰۲/۰۵/۰۶ ] [ ۲:۳۷ ب.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

آرامِ جان

پیکرش را سوختند، آتش به جانش اوفتاد
وا أَسَف آن دَم که قاسم، از توانَش اوفتاد
آن سلیمانی که همچون، سایه ی مظلوم بود
سقف و ایوان و ستونِ سایبانش اوفتاد
کِشتیِ نوحی که باید، می رهید از دستِ موج
موجها دورش زده، تا که سکّانش اوفتاد
تا که جزئی شد ز حق با خُدعه ای، او را زدند
ذِکرِ یا رَب، یا رَب آخر از زبانش اوفتاد
اشکِ رهبر را درآوردند مزدوران قَرن
رهبرِ چون کوهِمان آرام جانش اوفتاد
آن ستونی که خدا از بهر عرش آورده بود
حاج قاسم بود، خدا هم آسمانش اوفتاد
حاج قاسم بر ملائک، مالک و مختار بود
بالِ پروازِ ملائک، با، سِنانش اوفتاد
آنکه در بَر داشت صَد صَدها نشانِ افتخار
در دلِ شعله، نشانِ بی نشانش اوفتاد
یا علی می گفت قاسم، در عزای فاطمی
تا علی هم در عروجِ پرنیانش اوفتاد
آن هُمایی که سعادت بود، بر اقلیمِ عشق
بال هایش، سایه اش، با استخوانش اوفتاد

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب قاسمانه


برچسب‌ها: قاسمانه, آمنه نقدی پور, امام خمینی, شهید حاج قاسم سلیمانی
[ سه شنبه ۱۴۰۱/۱۲/۰۲ ] [ ۶:۱۵ ق.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

مدافعِ حَرَم

مدافعِ حَرَم از جان گذشت بی پروا
نمود سینه سپر، با شُعارِ یا زهرا
همیشه فکرِ شهادت، همیشه فکرِ نبرد
نه ترسِ مرگ در او بود، نه غمِ دنیا
مُدافعِ حَرَم از جنسِ خاک و انسان نیست
چرا که هست، شبیه فرشته، رنگِ خدا
مدافعانِ حَرَم نورشان اهوراییست
به کویشان نماید، مَلَک هماره دعا
مدافعِ حرمم، قامتت شکسته شده
سَرَت، پَرَت، کَمَرَت، زخمی است و بسته شده
بگو کجا سر و دستت و پات جا مانده؟
چه شد که پیکرِ زخمیت بی ردا مانده؟
چَفیه ات شده همرنگِ شعله ی اروند
کجاست چکمه ی صد پاره و کجا سربند؟
سرت میانِ علفزارهاست، پی در پی
حکایتِ پُر از شِکوِه، از جدایی و نی
حکایتِ سر و پایی که بی بدن مانده
دو دستِ قَمِّه شده، خارج از کَفَن مانده
دو دست و گردنِ در خون، شناورِ قاسم
سرِ بریده ی مُحسن، حرفِ آخرِ قاسم
رسیده اید ز هامون و دشت بر الله
خوشا به لشکرِ شیر و غیورِ ثارالله
به دست های بلندی که از غدیر آمد
قسم به روضه که از مَسلخِ کویر آمد
قسم به روزِ اَلَست و شهادتی عَلَنی
شهید گفت: خدایا! تو از مَنی و مَنی
مدافعِ حَرم از آن زمان، زرنگی کرد
برای قربِ خدا، چاره ی قشنگی کرد
به زینب و به حسین و علی نمود سلام
فدای مَرقدشان شد، فداییِ اسلام

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب قاسمانه


برچسب‌ها: عکس نوشته های مذهبی, شهید عماد جهاد مغنیه, قاسم سلیمانی, شهادت
[ پنجشنبه ۱۴۰۱/۱۱/۲۷ ] [ ۱۱:۵۳ ب.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

فاجعه ی بغداد

فاجعه یعنی تو در این شهر، دیگر نیستی
در کنارِ زخمِ فریادِ کبوتر، نیستی
فاجعه یعنی، که با عکسِ تو از غم سوختن
دل بسوزَد از فراغی که، میسّر نیستی
فاجعه یعنی، دلی که از غمت پاشیده شد
مرگ یعنی که، تَسلّا بَخشِ دختر نیستی
فاجعه یعنی که آغوشت شده، از خاک پُر
مَحرم آغوشِ اهلِ خاک، دیگر نیستی
فاجعه یعنی که دستانِ تو از عرش اوفتاد
حیف دیگر، شَهپَرِ طفلانِ بی پَر نیستی
فاجعه یعنی، غم و اندوهِ فرزندِ شهید
آن دَمی که خونخواهِ خونِ لشکر نیستی
تو شدی "قالو بلی"، وقتی خدا انکار شد
عالمِ امکان و معنا عالمِ ذَر، نیستی؟
مرگ پایانت نشد، آن کوردل ناکام شد
تو هزاران تن شدی، با او برابر نیستی
دست های رهبری بودی و رهبر دستِ تو
بُت شکن بودی، که می گوید پیمبر نیستی؟

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب قاسمانه


برچسب‌ها: زندگینامه آمنه نقدی پور, قاسمانه, شعر دفاع مقدس


برچسب‌ها: فاجعه بغداد, قاسمانه, شهادت, آمنه نقدی پور
[ سه شنبه ۱۴۰۱/۱۰/۲۰ ] [ ۱۱:۵۶ ب.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

یار حسین

مِهرِ تو را حُسِین به قلبَم کَرَم نمود
آقایمان، به فکرِ کنیزانِ خویش هست
اُم الائمه به من وعده داده بود
بینِ مُحِبِّ خویش، مَرا قوم و خویش هست
پیوندِ عاشقیست، نه کمتر، نه بیشتر
پاداشِ بندگیست، از اربابمان حسین
دلتنگِ یارِ حسینیم و بیقرار
یارِ تو و عذاب؟ دریابمان حسین
من عَهد بسته ام نَشَوم نا امید از او
وقتی غلامِ فاطمه اربابِ این دل است
خاکِ دلِ ما از گِل و از خاکِ کربلاست
دلهای قاسمانِ حسین از همین گِل است

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب قاسمانه


برچسب‌ها: آمنه نقدی پور, قاسمانه, امام حسین, شهید حاج قاسم سلیمانی
[ جمعه ۱۴۰۱/۰۹/۰۴ ] [ ۱۱:۱۱ ق.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

دنیای قرنطینه

بعدِ قاسم، عید بی معنی شد و نایاب
بعدِ او هر سال شد، یک سالِ بی تحویل
رفت آزادی و دنیا شد قرنطینه
شد جهانِ بعدِ قاسم، بر قفس تبدیل
مرگ، طاعون، زلزله، با دردِ بی درمان
از زمین و آسمان بارید، بی تعجیل
باز هم خشمِ خدا را می شَوَد، دیدن
خسته ایم از این عذابی که شده تحمیل
آمریکا، پیمان شکست و عالمی پس داد
مرگ بر اسرائیل و آمریکای پُر حیل
مرگ بر ذاتِ پلید و پستِ آمریکا
بندگانِ پول و شهوت، غَرق در تضلیل
در چه آئینی به این شدّت به مظلومان
با قساوت می نماید، مرگ را تحمیل
مرگِ بی رحمانه با پهباد، با موشَک
این کجا ثبت است، این آئین در اِنجیل؟
پشتِ این رسمِ کَریه و زشت در عالم
ذره ای انسانیّت هم نیست در آن ایل؟
حاج قاسم، پایگاه و منشأ رحمت
نیک کردی راهِ روح الله را تکمیل

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب قاسمانه


برچسب‌ها: زندگینامه آمنه نقدی پور, قاسمانه, شعر دفاع مقدس, شهید سلیمانی
[ پنجشنبه ۱۴۰۱/۰۷/۲۸ ] [ ۸:۲ ق.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

شعر در مورد شناخت شهدا

عشق را با معرفت دم ساز کن
می گریزد عشق از بی معرفت
گر شناسی عشق را انسان شوی
عشق آنسان از تو می یابد صفت
عشق نام جمع آدم با حواست
نام جمع قلب های با خداست
هر که شد مهجور از گردان عشق
راهش از راه خدا دیگر جداست
این شهیدان اند گُردانِ خدا
معرفت یابیم از جانِ خدا
نیک بشناسیم مردان ِ خدا
آری اینان اند دستانِ خدا

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب قاسمانه


برچسب‌ها: شهید, شهدا, شعر در مورد عشق, عشق پاک


برچسب‌ها: آمنه نقدی پور, قاسمانه, شعر دفاع مقدس, حاج قاسم سلیمانی
[ شنبه ۱۴۰۱/۰۵/۰۱ ] [ ۵:۵ ب.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]
[ جمعه ۱۴۰۰/۱۲/۲۷ ] [ ۱۱:۵۳ ب.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

عشق، عشق است

این مهم نیست که از عشقِ که دیوانه شوی
بی دل و واله و سرگشته و بی‌خانه شوی

خانه بر دوش شوی و نخوری حسرتِ سیل
ساکن برزن و محکوم به ویرانه شوی

آشنای حـَرَمش گردی و مست از نگهش
جز رخ یار، به هر آینه بیگانه شوی

عشق، عشق است، چه فرق است حسین یا قاسم
اصل، وصل است که زنجیری و دیوانه شوی

این مهم نیست، که سردار کدامین باشد
یا کدامین شود شمع و تو پروانه شوی

اصل، اخلاص عمل هست و همان شوق درون
که میانِ شهدا لاله و ریحانه شوی

عشق باید که تو را، وصل کند بر حنّان
در غم ِ عشق خدا، رنجه و حنانه شوی

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب قاسمانه

برچسب‌ها: شهید حاج قاسم سلیمانی , قاسمانه , آمنه نقدی پور , شهیدان زنده اند


برچسب‌ها: حاج قاسم سلیمانی, قاسمانه, آمنه نقدی پور, شعر دفاع مقدس
[ دوشنبه ۱۴۰۰/۰۹/۰۸ ] [ ۹:۳۰ ب.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

اسرائیلِ سوخته

سردارِ من برخیز، ما در راهِ پیکاریم
در راهِ اسرائیلِ خونخواره، به خونخواهی
کِشتیِ نوحت را به راه انداخت قاآنی
رؤیا محقق میشود، دیگر چه میخواهی؟
با ناوِ جنگیمان، تِل آویو را هدف کردیم
تا که شود یک تلِ خاک و وادیِ واهی
پَهبادِ فِطرس و اَبابیل، رویِ بیتار است
تُخمِ یهودی، رَخت بربستند در آهی
ما وعده ی این انتقامِ سخت را دادیم
میثاقمان اینجاست، در حیفا، سحرگاهی
تخمِ بهایی را هدف کردیم، در حیفا و در غزه
با بالستیکِ حاج قاسم محو شد، این بقعه ی کاهی
ما عاملانِ قتلِ قاسم را ترور کردیم
بعدش درو کردیم اسرائیلِ سر راهی
آن بی پدرهایی که، دنبالِ پدر بودند
تا ما در آوردیم آنها را زِ گمراهی
گویا نیتانیاهو به عزرائیل زده طعنه
از جانِ ما بیچارگان، دیگر چه میخواهی؟

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب قاسمانه


برچسب‌ها: قاسمانه, آمنه نقدی پور, حاج قاسم سلیمانی, مرگ بر اسرائیل


برچسب‌ها: آمنه نقدی پور, حاج قاسم سلیمانی, شعر دفاع مقدس, شعر در مورد قدس
[ سه شنبه ۱۴۰۰/۰۸/۲۵ ] [ ۱۱:۱۳ ق.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

انقضای اسرائیل

حاج قاسم، شبیه طوفان بود
در دلِ دشمنانِ در بیشه
چون تبرزینِ آهنینی بود
بر تنِ دشمنانِ بی ریشه
ریشه هایی که هرز می رفتند
دشمنِ ناگزیرِ دین بودند
ها همان دشمنانِ بی رحمی
که شغادانه، در کمین بودند
حاج قاسم، به لرزه می انداخت
تَن و اَندامِ کُفر و استکبار
با نگاهش به سلطه گر می گفت:
دست از پیکرِ جهان بردار
یک نگاهش برای دشمن، بس
یک کلامش، فنای دشمن بود
یک اشاره از او چو تیرِ خلاص
یک دَمَش انقضای دشمن بود

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب قاسمانه


برچسب‌ها: شعر مذهبی, شعر دفاع مقدس, شهید حاج قاسم سلیمانی, قاسمانه
[ شنبه ۱۴۰۰/۰۷/۱۰ ] [ ۱:۵۰ ق.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

قسم نامه۲

قسم به پرچمِ قاسم، که همچنان باقیست
به قُدس و غَزّه و مُوصِل، جهادِ طولانی
قسم به هیمنه ی قاسمانِ بعد از او
قسم به روضه ی قطع الیمینِ پایانی
قسم به خونِ خلیلِ زمان و آرشِ وقت
قسم به احمدِ دوران و یوسفِ ثانی
قسم به خونِ رسولانِ سنگرِ اسلام
به تیر، ترکش و پوتین و خون و حیرانی
قسم به یونِسِ در بَطن و یوسفِ در چاه
قسم به موسی عُمران و ماهِ نصرانی
قسم به سینه ی قاسم، که سنگ را بشکافت
به زخم های تن و جانِ مالکِ ثانی
قسم به خونِ شهیدی که خونِ شیطان ریخت
به اشکِ خون شده ی قاسمانِ ایرانی
قسم به خون شهیدی که فخر عالم بود
همان که ناجیِ جانِ تبارِ آدم بود
همان که نوح شد و کشتیِ نجاتی ساخت
همان که زنده نگه دارِ دین و پرچم بود
خدای درد بگیر انتقامِ مظلومی
که روی زخمِ جهان بودنَش چو مَرهَم بود

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب قاسمانه


برچسب‌ها: کتاب قاسمانه, شعر دفاع مقدس, شهدای مقاومت, شهید حاج قاسم سلیمانی
[ جمعه ۱۴۰۰/۰۶/۲۶ ] [ ۸:۵۹ ق.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

قسم نامه ۱

قسم به خونِ شهیدان از اولِ تاریخ
قسم، به خونِ شهید قاسمِ سلیمانی
قسم به حقِّ نفس های پاک و رزمنده
قسم به ذاتِ اهورای مالکِ ثانی
قسم به دستِ شهیدِ مدافعِ اسلام
قسم به هر قدم و هر سرشتِ انسانی
قسم به خونِ شهیدی که ریخت، روی عَلَم
قسم به قلبِ پُر از خونِ هر مسلمانی
قسم به کِشتیِ در راهِ دین و عاشورا
قسم به کِشتیِ نوح و هوایِ طوفانی
قسم به قاسمِ همواره در قسم ثابت
به شیرمردِ غیور و دلیرِ کرمانی
قسم به خونِ شهیدانِ در رهِ اسلام
قسم به ناجیِ ناموسِ هر مسلمانی
قسم به عزّتِ مُختارِ ثانیِ دوران
به خونِ پاکِ حسین و عروجِ عرفانی
قسم به پیکرِ در خون، شناورِ قاسم
به خونِ منتقمِ پاک، ذاتِ سبحانی
قسم به عزّتِ پیرِ طریقتِ جبهه
شهیدِ ز
نده و سردارمان سلیمانی
خدایِ درد، بگیر انتقامِ مظلومی
که رویِ زخم جهان، بودنش چو مرهم بود

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب قاسمانه


برچسب‌ها: زندگینامه حاج قاسم سلیمانی, قاسمانه, کتاب شعر دفاع مقدس
[ پنجشنبه ۱۴۰۰/۰۵/۲۸ ] [ ۱۰:۱۷ ق.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

نهنگ ایرانی

نهنگِ ایرانی

ای قافله برخیز، که هنگامه ی جنگ است
هنگامه ی پیکار و نه هنگامِ درنگ است
باید که به پا خاست، در این مخمصه بازار
اینجا که دلِ مردمش از ظلم به تنگ است
اینجا که همه دیو و ددان، دست به دَستند
شیطان، اَبَر قدرتِ این عرصه ی ننگ است
خونریز و پلید و پُرِ تزویر و هیاهو
طغیان گر و اِغواگر و مَطرود و هَشَنگ است
در توطئه و سلطه و اِشغالِ جهان است
شادیم از این باب، که افتاده و لَنگ است
هر قدر که بی رحم و شقی هست ولیکن
در رو به رویش لشکر و شیر و یَل و هَنگَ ست
ما شیردلان ترس ز تزویر نداریم
در بیشه ی ما شیرِ نر و گرگ و پَلَنگ است
شیطان که به ما می رسد از ترس گریزد
از هیبت و از شوکتِ ما رانده ز سنگ است
شیطانِ کبیر است و ولی موقعِ دیدار
از پا فِتَد و بُزدل و پُر حیله و رَنگ است
از سلطه گرِ بی سر و پا، باک نداریم
سگ ماهی اگر هست، ایران چو نَهَنگ است
گفتیم خدا هست و شهادت به رَهِ او
با خصمِ شیاطین، چه زیبا و قشنگ است
از جان و سَر و زندگی و عشق گذشتیم
بُردیم و در این بُرد دلِ ما چو تفنگ است

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب قاسمانه


برچسب‌ها: شهید حاج قاسم سلیمانی, مرگ بر امریکا, مرگ بر اسرائیل, شعر در مورد مقاومت
[ دوشنبه ۱۴۰۰/۰۴/۲۸ ] [ ۱۰:۳۱ ق.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

نشان قاسم


مرحبا همراهی ام کن، راهی ام کن
راهیِ جان خواهی و خونخواهی ام کن
من برایت قدر یک گُردان می جنگم
من برایت با تمامِ جان می جنگم
عاشقِ اینم علَمدارَت شَوَم یکسر
می دهم یک جانِ عاشق، می دهم یک سر
هرچه دارَم می دهم در راهِ ایرانت
من قسم خوردم شَوَم جزء شهیدانت
من شهیدی که شهادت می دهم جان را
در رَهِ عشق و ارادت می دهم جان را
می شوم قاسم سلیمانی میدان ها
می شوم بسم اللهِ دیوان و شیطان ها
نقطه ی آغازِ بسم الله در پیکار
در غمِ خاکِ وطن، هستیم بوتیمار
ما مُکَلَّف گشته از ابلیس، جان گیریم
از دو دستِ حاج قاسم ها نشان گیریم

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب قاسمانه


برچسب‌ها: دختر حاج قاسم سلیمانی, مکتب حاج قاسم, قاسمانه, فقط برای خدا
[ پنجشنبه ۱۴۰۰/۰۳/۰۶ ] [ ۶:۴۸ ب.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

حُکمِ تیر

جنگ است و اتّحادِ برادرها
جان بَر کَفان و صاحِب لَشکرها
آنها که جانِ خود به کف آوردَند
هنگامِ جنگ، در پسِ سَنگَرها
آن مُخلصانِ با شَرَف و وجدان
اهدا کنندگانِ تَن و سَرها
بالایِ سَر هزار هواپیما
در رو به رو، تَلاقیِ اژدرها
در زیرِ پا هزار هزاران، مین
در پشتِ سر، خیانتِ اَنترها
سلمان های پاک، به خاک افتاد
گلگون شدند، جمعِ اباذرها
تحمیل جنگ، با نظرِ ابلیس
چشمانِ خیس و ناله ی مادرها
جان دادگانِ راهِ وطن، مشتاق
بی سایبان شدند، همسرها
خمپاره های وحشیِ مزدوران
دیوان و انهدامِ قلندرها
ابلیس و حکمِ تیرِ شیاطینی
که سَد شدند بر همه ی درها
همسر شهید شد و پسر مفقود
بی خانمان شدند، هاجرها
از چشمِ کودکان، خون بارید
خونین شدند داخلِ بَسترها
کردند سینه ها سپر و با عزم
گشته بسیج، یاور و حیدرها
قاسم، حسن، رسول، علی اکبر
احمد، علی، تمامیِ صفدرها
خمپاره بود و بُمب و هواپیما
خون بود و جامه های پِیَمبَر ها

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب قاسمانه


برچسب‌ها: شعر در مورد بسیج, قاسمانه, آمنه نقدی پور, شعر دفاع مقدس
[ سه شنبه ۱۴۰۰/۰۱/۲۴ ] [ ۱۰:۱۷ ق.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

امام هادی

می ­شود هادی ِ هزاران دل، تا خدا را به هر یقین بـِبَرَد

سامرا عاشقانه می­خـوانـَد، تا که آوازه ­اش به چین بـِبَرَد

نذر ِ دین می­کـُنـَد وجودش را، "انفقت فی سبیل ِ حق" یعنی:

زندگی در کـَفـَش گذاشته تا، خالصانه به راه ِ دین بـِبَرَد

بین ِ القاب ِ"طیّب"و پاکش،"ناصح"و"مرتضی"و"عالم"را

متصّل می­ کـُنـَم به جـَدّی که، سهم باید که از "امین" بـِبَرَد

دست ِ مأمون گرفته معتز را، تا به کام ِ کسی شود دنیا

دسته ­ای در تسلسل زَهرَند، زَهر باید به دل کمین بـِبَرَد

سینه را شرحه شرحه می­ بینم، شرح ِ این اتفّاق را باید

کوه­ ها را به لرزه اَندازَد، عرش را در کف ِ زمین بـِبَرَد

مرتفع می ­شود زمینی که، خاندان ِ علی در آن دفن است

تا بهشتی شود زمین بعدش، سهم از جنّة ِ برین بـِبَرَد

سامرا مدفن ِ امام نقی، نور ِ چشم ِ تمام ِ انسان­هاست

هرکسی آرزو به دل دارد، پای ِدل را به این زمین بـِبَرَد

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب معراج خون


برچسب‌ها: شعر مذهبی, شعر درباره امام هادی, امام نقی


برچسب‌ها: شعر برای امام هادی, شعر مذهبی, شعر آیینی, آمنه نقدی پور
[ شنبه ۱۳۹۸/۰۲/۱۴ ] [ ۵:۳۵ ب.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

امام حسن عسگری

رحمتُ الله

یازدهم حجّت و نورِخدا
زاده ی ریحانه و اِبن الهُدی
چشمه ی وحی و تُهی از کاستی
مظهر عِلم و عَمَل و راستی
از بَرَکاتِ نَفَسَش صد بیان
قاصر از اَنفاسِ خوشش هر زبان
مُعتمد از معجزه اش در هراس
مُعتمد آن جانور نَحس و ناس
حور و مَلَک بین دو انگشتِ او
لشکر حق، حافظِ او، پشتِ او
او پدرِ فخرِ زمان و زمین
قائم بر حقِّ رسول ِامین
شیر بیفتاد به پایش علیل
شیر ذلیل است به پایش ذلیل
با نفسش دفع بلا می نمود
با، نِگَهی خاک، طلا می نمود

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب معراج خون


برچسب‌ها: عکسنوشته مذهبی, تکست مذهبی, امام حسن عسگری
[ شنبه ۱۳۹۸/۰۱/۱۰ ] [ ۱۱:۲۲ ب.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

باز از شعاع ِ غصه باريدم

چون ابر، در دل ِ بهاری پير

چون ماه ِ اوّل ِ بهاری نو

بر من نظر كن ای دل دلگير

ما زاده­ ی ميانه­ ی درديم

ما اسوه­­ ی عدالت و صبريم

ما كِشته­ ی زمين اندوهيم

ما طعمه­ ی زمانه و جبريم

مائيم زاده­ ی زنی نامی

ما زاده­ ی زنی تواناييم

در شهر ِ عاشقانِ درد آلود

ما واله و اسير زهراييم

او مادر تمام فرزندان

او ياور سپاه ِ آزادان

او سرورِ زنان خوش غيرت

او غيرتش زبانزد مردان

يا فاطمه دلم تو را خوانَد

در هر مکان به عصمتت نازم

در هر زمان به هيبتت اشكی

از رشک بر دو گونه اندازم

باز از شعاع ِ غصه رخسارم

همرنگ لاله های صحرا شد

باز از حضور ِ غائبش اين دل

در گير و دارِ غم هويدا شد

دستانمان ز وحدتی خوانَد

يك وحدت زنانه و جاويد

يا فاطمه نظر بكن بر من

چشمان ِ من وجود تو كاويد

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب بید و مجنون


برچسب‌ها: شعر برای حضرت فاطمه, شعر مذهبی, شعر آیینی, آمنه نقدی پور
[ چهارشنبه ۱۳۹۷/۱۲/۱۵ ] [ ۱۱:۲۹ ق.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

العطش

ضربه ی خنجری به گردنِ او

ضربه ای هم نشسته بر گُرده
صبر از چشم های گریان و
طاقت از بغض های من بُرده
می نشینم کنارِ دفتر و بعد
کودکانش هماره می گویند
"اَلعَطَش" شاعرِ دل آزرده
"اَلعَطَش" شعرهای افسرده
با تمامِ هجاءها صد بار
"اَلعَطَش"می رسد به گوشِ زمان
شِعر سَقای مُبهمَی دارد
بینِ دستانِ خیس و تاخورده
مادرم ذکرِ "یا حسینش" باز
کربلا را کشانده در خانه
ظرف های شکستنی امشب
ناگهان، ناگهان ترک خورده
ماه در حوضِ خانه افتاده
آب امشب قتیلِ جان ها شد
آب، دیگر که جان نمی بخشد
گل نشسته است، خیس و پژمرده
کودکان، زار می زنند پدر
می روی کربلا بیار کمی
خانه این روزها طلب کرده
علقمه با نَوای آزُرده
از خدا آمده ست آیتِ وحی
توی هر خانه کربلا باشد
پدرم زخمی است فریادش
مادرم خون به چشمش اَفشُرده
"بابی انت اُمی" اَم امشب
نیزه ای در گلوی شب کرده
چادرم خیمه می شود امشب
منم و ذکرهای نشمرده

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب معراج خون


برچسب‌ها: عکس نوشته محشر, شعر مذهبی, عکس نوشته مفهومی, تکست نوشته امام حسین
[ دوشنبه ۱۳۹۷/۱۱/۱۵ ] [ ۱:۱۱ ق.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

امام زمان

بعد از این "دوران حیرت"، جمعه ای خواهد رسید

بعد از این ایام غیبت، جمعه ای خواهد رسید

جمعه ها با ندبه می خوانم خدا را "الغیاث"

ندبه دارد یک روایت: جمعه ای خواهد رسید

شیعیان در نیمه ی شعبان صدایش می کنند

کشتی ِ امّید ِ بر شط ، جمعه ای خواهد رسید

مهدی موعودی ام خورشید ِ پشت ِ ابرهاست

او برای مرگ ِ ظلمت، جمعه ای خواهد رسید

خواستم از منجی خود، ناجی ام باشد دمی

شافع ِ روز ِ شفاعت، جمعه ای خواهد رسید

او وجودش ضامن ِ اثبات ِ حق است و شرف

منتظر! ، مهدی حجّت، جمعه ای خواهد رسید

غیبت صغری گذشت و هم چنان خواهد گذشت...

مرگ ِ کبری رأس ساعت، جمعه ای خواهد رسید

انتظـــــارش می کشــــم آیا قبولم می کند؟

خود برای این قضاوت، جمعه ای خواهد رسید

ارتشی با قصد ِ کعبه می شود راهی و بعد

می رسد دنیا ته خط، جمعه ای خواهد رسید

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب معراج خون


برچسب‌ها: معراج خون, شعر آیینی, شعر مذهبی, امام زمان


برچسب‌ها: ظهور نزدیک است, اللهم عجل لولیک الفرج, معراج خون, امام زمان
[ جمعه ۱۳۹۷/۰۹/۲۳ ] [ ۱۰:۱ ب.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

امام زمان

دلیل ِ عاشقی

حسرتِ ما منتظران، بی تو به سر نمی شود
چشمِ غزل بی رخِ تو، تازه و تر نمی شود
ای تو دلیلِ عاشقی، ای تو دلیلِ شور و شر
ظُلمتِ شعرهای من، بی تو سحر نمی شود
نُدبه ی خسته ام ببین، دفترِ بسته ام ببین
بالِ شکسته ام ببین، بی تو دگر نمی شود
پشتِ سیاهی ام غَمین، تیر به قلب و آتشین
این شبِ قُطبیِ زمین، بی توگذر نمی شود
می بَرَدَم خیالِ تو، در حَرَمِ وصالِ تو
چشمِ من از جمالِ تو، خسته نظر نمی شود

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب معراج خون


برچسب‌ها: معراج خون, امام زمان, حضرت مهدی, ظهور نزدیک است
[ یکشنبه ۱۳۹۷/۰۸/۲۰ ] [ ۱:۳ ب.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

امام سجاد

سیّد السّاجدین

قدمش آشنای ساحتِ یار
کعبه آیینه دارِ روی نگار
او پیام آورِ رسولِ خدا
عزت و فخرِ اولیای ولا
سیّد و ساجدینِ پاک سرشت
او که پاک است از خصایصِ زشت
مادرش شهربانوی عَجَمان
پدرش نورِ چشم و فخرِ جهان
بوالحسن رهنما و رهبرِ دین
آن صحیفه نگارِ خوش آیین
پشت در پشت عالِم و برتر
چونکه بودند نسلِ پیغمبر
زینتِ عابدان و زینت دین
نورِ پر نورِ قلب و نورالعین
آن هدایتگری که راه از اوست
کوه و دریا و مهر و ماه از اوست
دستگیرِ نیازمند و فقیر
آن که تختِ یزید بُرد به زیر
اوست سجّاد، بوالحسن، ساجد
زینت و فخر ِمردمِ عابد

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب معراج خون


برچسب‌ها: عکسنوشته مذهبی, آمنه نقدی پور, امام سجاد, سیدالساجدین
[ شنبه ۱۳۹۷/۰۶/۰۳ ] [ ۵:۱۶ ب.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

قیام مختار ثقفی

قیام مختار

لا حَول بخوانید که مختار سوار است

او مُنتقمِ خون خداوند لِثار است
او مُنتقمِ ماهِ بنی هاشمم عباس
خونخواهِ علی اصغرِ لب تشنه و زار است
آراسته لشکر ز عرب تا به عجم پیش
فرمانده ی لشکر زِ یمین و ز یسار است
حور و مَلَک از عرش بگویند سلامش
مقصد که ز معراج رَوَد، یکّه سوار است
آغازِ رَهَش بیعتِ با مسلم بی کس
در کوفه ی بی رحم و در آغوشِ حصار است
مختار چه تدبیر؟ که زندان شَرَفی داشت
بر کوفه که بر خشمِ خداوند دچار است
دل را چه غمی از دلِ در حبس گرفتار؟
آنجا که دلِ مَردمش از دیو، شکار است
شهری پُرِ تزویر که هِی عهد شکستند
عهدی که نپاید، به چه تدبیر و چه کار است؟
کوفی صفتانی که سزاوارِ عتاب اند
هُشدار و ملامت که در آن دیو، قرار است
قربانگَهِ عُشّاق شده کوفه، خدایا
آنجا که به هر خانه رَوی شکلِ مزار است
با غافله مختار روان شد سوی کوفه
از بَهرِ قصاصی که چو تکلیفِ قرار است
تشریح نمودند تنِ پستِ شَبَث را
وحشی صفتی را که بسانِ سگِ هار است
کردند سرِ ابن زیادان سر نیزه
گفتند که این ابن زنا طعمه ی نار است
از جُثه ی ملعون عُمَر سر ببریدند
حفص ابن عُمَر همچو پدر نحس تبار است
شد حرمله صد تکّه ز آهِ دلِ زینب
تن سوختَنَش تا که چِشَد آنچه قرار است
آن کس که به طفلان و اسیران نکند رحم
ملعون و پلید و سگِ در حالِ شکار است
احسنت به مختار به آن کیّسِ مولا
مولایم علی گفت: که او نیک نگار است
اومنتقمِ خونِ حسین ابن علی بود
او سَیّس و او کَیّس و پر زَهره و شار است
آنجا که دلِ آلِ علی آینه وار است
مختار به همراهیِ شان آینه دار است

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب معراج خون


برچسب‌ها: قیام مختار, مختار ثقفی, آمنه نقدی پور, وبلاگ آمنه نقدی پور
[ پنجشنبه ۱۳۹۷/۰۵/۰۴ ] [ ۷:۰ ق.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

یا امام حسین

صلاتِ زخم(امام حسین)

مَردمِ چشمم، حجازِ تشنه، اشکِ سرخ
زخم، خون می بارد اینجا، روی مَشکِ سرخ
سینه زانو می زند زیرِ صلاتِ زخم
بادِ وحشی می وَزَد بر انبساطِ زخم
می خورَد شمشیرهای صیقلی بر سنگ
می خورَد تیری به تاریکی در این نیرنگ
تیغِ فتنه می نشیند در تنِ خورشید
شیرمردی می رود بر قلّه ی توحید
بر لبانش حجمِ داغِ لعنتِ ابلیس
می بُرَد سر، دست های هیئت ابلیس
شد مقرّب با زمین، آن لحظه میکائیل
آخرِ دنیاست اینجا، صورِ اسرافیل
آدم از غارِ تعلّق می زَنَد بیرون
می نشیند زندگی در بَطنِ عزرائیل
رسمِ خونریزی نشسته در سرِ قابیل
می چکد خون از تمامِ پیکرِ هابیل
عهد می بندد خدا، با یک پدر آرام
می شود قربانیِ تقدیر، اسماعیل
ناگهان دریاچه ی خون راه می افتد
کودکی با دستِ مادر می رود بر نیل
از تمامِ غارها، رَد می شود کودک
بسته خون، بر غارِ وحیِ مصطفی قندیل
"هیأتِ خورشید" آنجا می شود پیدا
فاطمه در جسمِ انسان می شود تشکیل
نورِ حق، در سرزمینِ مکّه می پیچد
جبرئیلِ وحی، هر دم می کند تنزیل
فاطمه "امّ ابیها"، فاطمه زهراست
ذکرِ زهرا می شود، بر هر زبان ترتیل
همسرش شاهِ عرب، مردِ حقیقت جو
پایگاهِ وحی و آیت، مقصدِ تأویل
خاندانش پرده دارِ ذاتِ روحانی
پشت اندر پشت زاهد، ایل اندر ایل
همسرش با خنجرِ دشمن به خون غلطید
کوفه در مرگِ علی شد، سالِ بی تحویل
سنگ می بارید، آن شب بر سرِکوفه
کوفه ویران بود، زیرِ بارشِ سِجّیل
باز هم خشمِ خدا را، می شود دیدن
باز صد رحمت، به فاسق های عامُ الفیل
مَردمِ چشمم، حجازِ تشنه، اشکِ سرخ
نیزه ها دارند، بر این فاجعه تعجیل

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب معراج خون


برچسب‌ها: معراج خون, امام حسین, شعر در مورد کربلا, آمنه نقدی پور
[ دوشنبه ۱۳۹۷/۰۴/۲۵ ] [ ۱:۲۴ ق.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

معراج خون

باورش سخت است امّا اتّفاقش اوفتاد
در دلِ کلِّ جهان سردی ِ داغش اوفتاد
شیرخواره کودکی در بطنِ میدانِ نبرد
ضَجّه می زد "العطش" تا اشتیاقش اوفتاد
یالِثارات الحسین، بابُ الحوائج زخم خورد
حَرمَله تیری زد و نا از دِماغش اوفتاد
باغِ سبزِ مصطفی را در بلا انداختند
خرمنَش را سوختند، آتش به باغش اوفتاد
بر زمین یک قطره از خونِ علی اصغر نریخت
وا أسَف ای کوفیان عباس ساقَش اوفتاد
کعبه شد درخون، شناور چون خدا دلخون شد
وقتی ایوانِ ولایت سقف و طاقَش اوفتاد

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب معراج خون


برچسب‌ها: حضرت علی اصغر, شعرمذهبی, آمنه نقدی پور, معراج خون
[ دوشنبه ۱۳۹۷/۰۲/۲۴ ] [ ۱۲:۱۹ ق.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

یا حضرت فاطمه زهرا

اُمّ اَبیها

اُمّ اَبیها، روشنی، نورِ دلِ بابا
ای میوه ی باغ و چراغِ منزلِ بابا
ای دست گیر و دست یاب آلِ پیغمبر
ای ارزش و قصد و نیازِ محفلِ بابا
بابا اگر زخمی، اگر خونین، اگر غمگین
مَرهم تو بودی، ای شفای عاجلِ بابا
چون مادری مُشفِق، تو همپای پدر بودی
ای بهره ی ایمان و عُمر و حاصلِ بابا
ای حوریه، ای انسیه، ای بهترین انسان
ای افتخار، ای عاقله، ای فاضلِ بابا
خِیرِکثیرِ آل پیغمبر، زنِ حیدر
مجموعِ حُسن و خوبی و عِطر و هِلِ بابا
ای پاره ی تن، نورِ چشم و روحِ پیغمبر
ای جانشین و همنشینِ قابلِ بابا
ای فخر و سالارِ دو عالم بهترین انسان
بخشنده ی رختِ عروسی، باذلِ بابا
ای پروریده مکتبِ پُر فیضِ پیغمبر
آرامشِ روح و روانِ کاملِ بابا

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب معراج خون


برچسب‌ها: حضرت فاطمه زهرا, آمنه نقدی پور, شعرمذهبی, معراج خون
[ شنبه ۱۳۹۷/۰۱/۲۵ ] [ ۱:۶ ب.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

سنگ ِ زيرينم نخواه از من كه روزی سر شوم

مانده تا با دردهای ناتنی خواهر شوم

زخم خوردم از تبرزين ِ نگاه ِ سركشت

ترسم از روزی كه در این عرصه نام آور شوم

خنجر ِ تقدير بايد حكم گردد بين ما

نيم ِ ديگر می شوی تا نيمه ی ديگر شوم؟!

شايد از افتادگی عشق بايد سركشيد

بايد از اين لحظه دنيای تو را باور شوم

عرصه ی تنگی ست دنيا با همه پهناوريش

كاش بر دیوار دنیایت شبيه در شوم

چشم های بسته ی بی التفاتت درد بود

دوست دارم اندكی با التفاتت تر شوم

قحطی هم صحبت و همدرد و هم راز است حيف

بايد از اين پس زبان ِ ديگری از بر شوم

حرف های ممتنع در اين زبان گنجيدنیست

شعر وقتی می رسد بايد كه خوش باور شوم


شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب سایه ای به نام عشق


برچسب‌ها: زنان سرزمین من, شعر زنان, بهترین شاعر زن ایران, آمنه نقدی پور
[ پنجشنبه ۱۳۹۶/۱۰/۲۸ ] [ ۱۰:۲۴ ق.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

کسی نامرد می ­میرد شبیه مردهای مرد ِ مادرزاد
دروغ ِ سرزمین ِ پر فسونم غیرت ِِ فرهاد
میان ِ تیشه های کوهی ِ دروازه های باد
کسی نامرد می ­میرد، شبیه رستم و سهراب
همین جایی که رستم ناجوانمردانه می­ تازد به مردی مـَرد
شغاد از گـَرد ِ راهی پر غبار و رنگ می­ آید
زمین از حادثه داغ و حماسه می شود آغاز
همین جایی که باید کُشت و فارغ از تمام ِ دردها خوابید

در این خاک
در این خاک ِ پلیدی ­ها، در این درنده خویی ها
زمین ِمأمن ِ بی آبرویی ها
زمین ِ امن ِ قتل ِ حضرت ِ هابیل
زمین مشترک با جرم ِ بی رحمانه ­ی قابیل
زمین ِ سور و ساط ِ فتنه ی شیطان
زمین ِ مدفن ِ انسان...
چه دنیای پر آشوبی ست
همه از سایه ی هم حرف می سازند...
در این دنیا که حتّی یک ستاره در نگاهی نیست
کسی هم در شتاب ِ جاده، پشت ِ چشم ­های سر به راهی نیست
چگونه منتظر، عاشق
من از غم واره­ های صبر بیزارم
من از دروازه های بسته ی این شهر بیزارم
همین دروازه های بسته ­ی نفرین شده آری
که عمری منتظر شاید که مردی مرد از خواب ِ گران
از قار ِ کهف ِ قصه برخیزد
و شاید روزگاری هم سگی از روی احساس ِ وفاداری برایت پارس خواهد کرد!
و روزی باز خواهد شد همین دروازه های از ازل بسته
که آدم قرن­ ها در پشت ِ این دروازه ها جان کند تا جان داد
من عمری بی اراده پشت ِ این دروازه جان کندم
و جدّم را درآوردند و جدّم پیش ِ چشمانم غلط می­ کرد ...
کسی نامرد می­ میرد...

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب سایه ای به نام عشق


برچسب‌ها: شعر زنان پیشرو, رستم و سهراب
[ سه شنبه ۱۳۹۶/۰۹/۲۸ ] [ ۱۰:۱۰ ق.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]

بق بق بقو، کبوتری تنها و در قفس

بق بق بقو، کبوتری تنها، ولی رها

جفتی که در خرابه­ ی قسمت نشسته اند

آن یک به کُنجِ عزلت و این یک، اسیر دشت

در بینشان حصار

در قلبشان کشش

در فکرشان رهایی و بر بال و پر گریز

در انتظارِ روز، روزِ رها شدن

آزادی و تولد و پایانِ انتظار

آنکو که در قفس، زیرِ نگاهِ مبهمِ انسان نشسته تیز

با میله های وحشیه زندان شکسته پر

نوک می ­زند به گیره ­ی پاگیرِ قفلِ در

بر سقفِ حبسگاهِ خود کوبانده پا و سر

مأیوس و بی قرار، در چاره ­ی فرار

انسان چو اهرمن در افتخارِ میله و قفل و طناب و حبس

دم کرده ظهر دهر، خورشید و شعله ها

در دشتِ واهیِ امید ، این یک به آرزو

ای کاش آشیانمان یک جای دورِ دور

دور از نگاهِ آدمی در امتدادِ دشت

در سایه سارِ ابر، در پشتِ کوهِ نور، هم پا و هم نفس

بی قفل و بی قفس، روی درختِ عمر

در انتهای شاخه­ ی اول کنارِ هم

جایی که دستِ آدمی، کوتاه از قدش

جایی که پای آدمی عاجز ز رفتنش

جایی که سالها فقط تا شهرِ آدمی

باید به راه شد ...

آنجا ز قفل و بند، از زنجیر و استتار، دیگر سراغ نیست

آن یک به آرزو ...

ای کاش جفتِ من، کنون اینجا حضور داشت

ای کاش در نگاهِ من، چشمش عبور داشت

هر چند در عذاب، هر چند در قفس

اما در این دقایق کوتاه عاشقی

این حبسگاه و این قفس با او طبیعت است

هر میله اش کنارِ او همچون درخت بید

این ظرفِ چرکِ آب هم، فواره­ ی حیات

رؤیای عاشقانه­ ی آنها شنیدنی ست

هر یک به سهم خود جدا در آرزو فرو

آن یک رهاییِ شریک، این یک اسارتش

ناگه صدای تیر صیادی به غم کشید قلب کبوتران

آنگه دو آرزو در آن غوغا به گور شد...

تیری که آدمی به قلب عشق می زند

یک تیر ساده نیست

تیری که عاشقان از آن آسیب دیده اند

تیری که گاه، بَر پَـر و گه قلب می ­زند

بق بق بقو کبوتری از داغِ جفت رفت

آنجا که دست آدمی کوتاه از قدش

آنجا که پای آدمی عاجز ز رفتنش

آنجا که سالها فقط تا شهر آدمی

باید به راه شد ...

آنجا ز قفل و بند از زنجیر و استتار

دیگر سراغ نیست ...

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب خفته ای بر مزار عشق


برچسب‌ها: آمنه نقدی پور, برگزیده جشنواره دانشجویی, برترین کتاب دانشگاههای اصفهان
[ یکشنبه ۱۳۹۶/۰۸/۲۸ ] [ ۸:۴۸ ق.ظ ] [ آمنه نقدی پور ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

آمنه نقدی پور
شاعر و نویسنده
نخبه و فعال فرهنگی

نویسنده کتاب های:
قاسمانه
معراج خون
سایه ای به نام عشق
خفته ای بر مزار عشق
یک جفت پای دار
بید و مجنون
آرزوهای بی هدف
و چند اثر دیگر
موضوعات وب
برچسب‌ها وب
قصه (2)
امکانات وب